محمد طاهری خسروشاهی، سردبیر مجله «سفینه تبریز» و پژوهشگر تاریخ و ادبیات آذربایجان، در یادداشتی نگاهی انداخته است به میراث مفتون امینی برای شعر فارسی.
به گزارش خبرنگار فرهنگی ، یدالله مفتون امینی، شاعر پیشکسوت، پنجشنبه، 10 آذرماه در سن 96سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت. برخی از اهالی فرهنگ با انتشار مطالبی نسبت به خبر درگذشت این شاعر نامآشنا، واکنش نشان دادند. اسدالله امرایی، مترجم، از درگذشت این چهره ادبی به "خاموشی یک عمر عشق" تعبیر کرد.
زندهیاد امینی از جمله شاعرانی بود که هم به زبان فارسی و هم به زبان ترکی طبعآزمایی کرده است. "دریاچه"، "کولاک"، "انارستان"، "نهنگ یا موج"، "اکنونهای دور"، "از پرسه خیال" و "مستقیم تا نرسیده به صبح" از جمله آثار زندهیاد امینی است که از او در دفتر شعر فارسی بهیادگار مانده است. محمد طاهری خسروشاهی، پژوهشگر تاریخ و ادبیات آذربایجان، در یادداشتی نگاهی انداخته است به کارنامه شعری زندهیاد امینی و میراثی که او برای شعر به یادگار گذاشته است. مشروح یادداشت او را میتوانید در ادامه بخوانید:
«یدالله مفتونِ امینی» (بهمناسبتِ درگذشتِ شاعر)
نخستینبار حدودِ سالهای 2_1371 بهواسطهٔ شعرهایی که احمدِ شاملو و استاد شفیعیِ کدکنی به مفتونِ امینی تقدیمکرده بودند، با نام این شاعر آشنا شدم. به سراغِ دفترهای شعرش رفتم. برخی از آنها چند دهه پیشتر منتشر شده بودند و در آن سالها نایاببودند. بعدها خواندنِ ستایشهای رضا براهنی (در «طلا در مس») و حسینِ منزوی (در «دیدار در متنِ یک شعر») از شعرِ مفتون، اهمیّتِ او را در نظرم دوچندان کرد. البته یکی از عللِ توجهِ براهنی و منزوی به مفتون و شعرش، همولایتی یا همزبانبودن با اوست. مفتون در بسیاری از دفترهایش قطعاتِ آذری نیز میگنجانَد.
امروز خرسندم که سالهاست بارها و بارها دفترهایش را ورقمیزنم و هربار از قطعهای، سطری یا تعبیری از شعرش سرشارمیشوم.
مفتونِ امینی از آن گروه شاعرانی است که از قالبهای کهن و چهارپارهسرایی (دفترِ «دریاچه» 1336) به قطعاتِ نیمایی («کولاک» 1344) رویآورد. و در همین مجموعهٔ اخیر، شعرِ نیماییِ منسجم و برجستهای دربابِ اسب دارد ("توسن") با مطلعی درخشان و احتمالاً متأثر از شعرِ مشهورِ آتشی:
«راست همچون غولِ از بطری رهاگشته/ اسبِ وحشی روی پاهای بلند و سرخ خود اِستاد/ یالِ خود را شست در جوی سپیدِ باد/ ابلقِ گستاخِ چشمِ خویش را گرداند [...]».
وجه غالبِ شعرهای مفتون در دفترهای دهههای اخیر سپیدسرایی («شاملویی» و شبهِ «موجِ نو») است. البته در تمامی این دفترها گاه فیلِ شعرش یادی از هندوستانِ سنت (مثنوی و غزل و رباعی و... ) نیز میکند. نمونه را غزلِ زیبای «شعرِ تو» در دفترِ «فصلِ پنهان» (1370):
تو کیستی که صدایت به آب میماند
تبسّمت به گلِ آفتاب میماند
تنت به پیرهنِ صورتی و دامنِ سرخ
به تُنگِ نیمهپُری از شراب میماند
به پشتِ چشمِ تو آن سایههای رنگارنگ
به نقشِ قوسِقزح در حباب میماند [...]
نمونهای از شعرِ سپیدِ او در همین دفتر، که پایانبندیِ نابههنگامگویانه و درخشانی دارد:
«گرانبخشی»
آفتاب را به تو نمیدهم/ تا خردهخرده بشکانیاش، و از آن هزار ستاره بسازی/ ماه را به تو نمیدهم/ تا بهخاطرِ کوهِ نور، دریای مروارید را انکارکنی/ ستارهها را به تو نمیدهم/ تا بگویی خوشا شبهای بیمهتاب/ آسمان را به تو میدهم/ تا ندانی که چه باید کرد».
مفتون در 70 سالگی و 80 سالگی همچنان شعر سرود و خوشبختانه اینک که نودوچندساله است نیز. یکی از دفترهای اخیرِ او که «طلایی/ خاکستری/ رگبار» (1393) نامدارد، آمیزهای است از قالبهای سنتی و سپید و تکمصراعها درکنارِ قطعاتی آذری. او در این دفتر نیز قطعاتِ قابلِ توجه فراوان دارد. ازجمله این شعرِ کوتاه:
«پشتِ مکان را همه دانستهایم
پشتِ زمان چیست؟ ندانیم هیچ
این طرفش جدولِ روز است و ماه
آنطرفِ صفحهٔ تقویم؟ هیچ!
حلکن این مسأله را ای خرد
از تو جز این هیچ نخواهیم، هیچ...».
یا این دوبیتی:
دلِ رنجیده از یاران منام من
سرِ پیچیده از فرمان منام من
غریب از آفتابِ گرمِ روشن
درختِ خسته از باران منام من
در همین دفتر «تکسطریها»یی گاه زیبا نیز میتوانیافت، از جمله:
_در باغِ نچیدن چه بهار و چه خزان!
_ میانِ عشقِ تلخ و عقلِ شیرین!
_ قناری از قفس بیرون، غریب است!
انتهای پیام/